loading...
مهندسی صنایع 89
آخرین ارسال های انجمن
رنجبر بازدید : 110 سه شنبه 17 آبان 1390 نظرات (3)

 

سلام

بچه های خوب همکلاسی بنا به دلایلی صلاح دیدم از فعالیت های اینترنتی ام توی سایت انصراف بدم و همگیتون و به خدای بزرگ بسپارم.

هر چی خوبی بدی دیدین حلال کنین........

رنجبر بازدید : 99 پنجشنبه 12 آبان 1390 نظرات (4)
 
[تصویر: 1j13grcx2k4pkvwgc8ud.jpg]
 
 
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب.
نخند!
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.
نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.
نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.
نخند!
...به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،..........

....نخند،نخند که دنیا ارزشش رانداردکه تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!!

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!!!

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جارمی زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده
رنجبر بازدید : 98 دوشنبه 09 آبان 1390 نظرات (4)

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد
که خودت انگشت به دهان می مانی…
گاهی دلتنگی هایی داری
که فقط باید فریادشان بزنی
اما سکوت می کنی …
… گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات…
گاهی دلت نمی خواهد
دیروز را به یاد بیاوری
انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که…
گاهی فقط دلت میخواهد
زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و
گوشه ای -گوشه ترین گوشه ای…!
که می شناسی بنشینی و” فقط” نگاه کنی…
… گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود…
گاهی دلگیری…شاید از خودت …شاید.......

رنجبر بازدید : 112 چهارشنبه 27 مهر 1390 نظرات (8)


سخت آشفته و غمگین بودم …
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را …
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند …

خط کشی آوردم،
در هوا چرخاندم!
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم ...
سومی می لرزید ...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود ...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید ...
"پاک تنبل شده ای بچه بد"
"به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
"ما نوشتیم آقا"

بازکن دستت را ...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله ی سختی کرد ...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد ...
همچنان می گریید ...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ...

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن !

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید ...

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش و یکی مرد دگر
سوی من می آیند ...

خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا ...

چشمم افتاد به چشم کودک ...
غرق اندوه و تاثر گشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر …

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار از خود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام …
او به من یاد بداد درس زیبایی را ...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گرهی بگشایم
با خشونت هــرگــز ...
هــرگــز.

رنجبر بازدید : 101 سه شنبه 12 مهر 1390 نظرات (2)

امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند
ناراحت نشو
حتما دارن با تو قایم باشک بازی میکنن
پس با آنها بازی کن

امروز هرچقدر بخندی و هرچقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه
پس بخند و عاشق باش

امروز هرچقدر دلها را شاد کنی کسی به تو خورده نمیگیرد
پس شادی بخش باش

امروز هرچقدر نفس بکشی جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمی شه
پس از اعماق وجودت نفس بکش

امروز هرچقدر آرزو کنی چشمه آرزوهات خشک نمی شه
پس آرزو کن

امروز هرچقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمی شه
پس صدایش کن

او منتظر توست
او منتظر آرزوهایت
خنده هایت
گریه هایت
ستاره شمردن هایت و عاشق بودن هایت است

امروزت را دریاب
امروز جاودانه است
و
امروز زیباترین روز دنیاست!
چون امروز روزی است که آینده
ات را آنطور خواهی ساخت که تا امروز فقط تصورش میکردی...


آری، زندگی را آنگونه که دوست داری تصور کن تا آنگونه شود!


آنتونی رابینز در شرح این جمله ارزشمند پایانی می گوید : ذهن ما بهترین دوست ماست و ما را به کارهایی هدایت می كند كه حس می کند به نفع ماست. اگر آمال و آرزوهایی که دوست دارید را در ذهن خود تجسم کنید ذهن پرقدرت ما این طور احساس می کند که با بدست آوردن آن آرزو به شادی می رسیم، در نتیجه ما را واردار می کند تا به موارد دوست داشتنی خود دست یابیم تا از این راه ارباش را خشنود سازد. به طوری كه همانند آهن ربایی پر قدرت عمل كرده و موارد مورد نیاز برای رسیدن به زندگی دوست داشتنی را هویدا می سازد و جالب اینجاست كه این عوامل از قبل در اطراف ما وجود داشتند ولی چون ذهنمان حس نکرده بود که ما به چه چیز علاقه مندیم به همین خاطر نمی توانستیم عوامل رسیدن به زندگی دوست داشتنی را مشاهده كنیم. پس بهتر است زندگی را آنگونه که دوست داری تصور کنی تا آنگونه شود ...



رنجبر بازدید : 111 چهارشنبه 06 مهر 1390 نظرات (1)

سلام بچه ها همه امشب برن برنامشونو از تو سایت گلستان چک کنند برنامه ها عوض شده

برین نگاه کنین اگه مشکلی داشت امشب حذف و اضافس بتونین درستش کنین

با تشکر گلی

رنجبر بازدید : 116 چهارشنبه 06 مهر 1390 نظرات (4)


می اندیشم زندگی رویاییست و بال و پری دارد به اندازه عشق.
بیاندیش که اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟
آثار عشق در کجای زندگیت است؟

دلم به حال عشق می سوزد
چرا سالهاست کسی را عاشق ندیده ام ؟
مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است

رنجبر بازدید : 103 سه شنبه 05 مهر 1390 نظرات (5)


درفرودست اکنون، کفتری می میرد در همان آبادی،

کوزه از آب تهی است آب را گل کردند…

آن سپیدار بلند، که فلان رود روان، از کنارش میرفت،

زرد و قامت کج و پژمرده شده،

دگر آن درویش هم، دلش از اینهمه ناپاکی این آب روان،

بخروش آمده، اما … خاموش است،

تا مبادا که همان خشکه نان هم ز کفش بستانند،

در مصاف گل و لای، رود زیبا خجل است، گویی…

زشتی دو برابر کند این آب کنون،

آب را گل کردند…

حرمت عشق شکستند، ناله از من بربودند،

مستی از من بگرفتند، آب را گل کردند…

چه گل آلود این آب، و چه ناپاک این رود،

تو به ما گفتی: مردم بالادست، چه صفایی دارند،

غنچه ای گر شکفد، اهل ده باخبرند،

و تو امروز کجایی سهراب؟!!

تا ببینی، که همان مردم بالادست،

ز صفا عاری و از عشق تهی میباشند،

چشمه هاشان بی آب… گاوهاشان بی شیر…

دهشان بی رونق، ساکت و خاموش است،

دگر از غنچه شکفتن خبری نیست،

مردم بالادست، همه در ماتم و اندوه نشستند اما…

تو نبودی سهراب، آب را گل کردند…
درباره ما
Profile Pic
سلام. این وبلاگ متعلق به دانشجویان مهندسی صنایع ورودی 89 دانشگاه علم و هنر یزد میباشد. شرکت در تمامی بحث ها برای عموم آزاد است.. اینجا هستیم تا لحاظاتی را که در فضای مجازی سیر میکنیم بهمون خوش بگذره .. همین! پس خوش بگذرون..
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 565
  • کل نظرات : 1659
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 33
  • آی پی امروز : 44
  • آی پی دیروز : 44
  • بازدید امروز : 77
  • باردید دیروز : 66
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 798
  • بازدید ماه : 2,015
  • بازدید سال : 18,382
  • بازدید کلی : 202,229