۷ آبان ماه مطابق با بيست و نهم اكتبر روز
جهاني كوروش (سايرس دي) نام گذاري شده است كه از دير باز پارسيان، يهوديان،
دوستداران حقوق بشر و هواداران اداره جهان به صورت ملل مشترك المنافع آن را گرامي
مي دارند و رعايت مي كنند.
اين روز به مناسبت تكميل تصرف امپراتوري بابل به دست ارتش ايران (اكتبر سال ۵۳۹ پيش از ميلاد) و پايان دوران
ستمگري در دنياي باستان برقرار شده است . ۲۵۴۴ سال پيش در همين ماه اعلاميه
تاريخي كوروش بزرگ در زمينه حقوق افراد و ملل انتشار يافته بود كه نخستين سنگ بناي
يك دولت مشترك المنافع جهاني و هر سازمان بين المللي بشمار مي آيد.
واما راز تولد کوروش کبیر.....
داستان
تولد کوروش کبیر از این قرار بوده که استیاک (اژدهاک) شاه ماد دخترش ماندانا
را به عقد یکی از امرای پارس به نام کمبوجیه دراورد. یک شب استیاک خواب دید که از بطن دخترش ماندانا یک درخت تاک می روید که ساقه های آن از هشت جهت به حرکت در امدند و نه تنها کشور ماد بلکه کمتر از یک ساعت تمام کشورهای آسیا را زردپوش کرد.
استیاک هر چه تلاش کرد نتوانست کشورش ماد را پیدا کند که ناگهان صدای شیپور پاسبان او را
از خواب بیدار کرد، استیاک که در کتیبه های بدست
امده از بابل اسمش را به شکل 'ایشتوویگو' نوشته اند بعد از بیدار شدن از خواب به فکر فرو رفت و کسانی را که در
تعبیر خواب بصیرت داشتند را احضار
کرده و پس از تعریف خواب خود تعبیر آن را از آنان
خواست.
هرودوت مورخ یونانی میگوید خواب گزاران بعد از شنیدن
واقعه خواب از زبان استیاک با یکدیگر مشورت
کردند و در پایان خواب پادشاه را این طور تعبیر
کردند که از دختر او پسری به دنیا خواهد آمد که کشور ماد و سایر کشورها را مسخر خواهد کرد و سلطنت ماد را منقرض خواهد شد. آستیاک با شنیدن این تعبیر خشمگین شد و تصمیم گرفت اگر از دخترش پسری به دنبا آمد بلافاصله او را به هلاکت برساند تا اینکه به سن رشد نرسد که دودمان سلطنتی ماد را منقرض نماید.
بعد از چند ماه ماندانا پسری 'کوروش کبیر'به دنیا آورد بلافاصله آستیاک او را گرفته و به یکی از ندیمان
خود به نام هارپاکوس سپرد و گفت او را به قتل برساند. هارپاک
کودک را به مرد چوپانی به نام میترادات (میتریداتس)
سپرد که با خود به صحرا ببرد و او را در جایی که حیوانات درنده هستند بگذارد تا او را بخورند و معدوم نمایند.
از قضا در همان روز زن میترادات وضع حمل کرده بود و پسری مرده به دنیا آورده بود و میترادات پس از در میان گذاشتن موضوع با همسرش لباس شاهزاده را تن کودک مرده کرد و او را به صحرا برد و در آنجا قرار داد و از آن فقط لباس پاره پاره و خون آلود باقی ماند و هارپاکوس پس از دیدن جسد باور کرد که شاهزاده از بین رفته است و موضوع را به استیاک گزارش داد و خاطر او را آسوده ساخت.
میترادات که از
هارپاکوس شنیده بود که آن طفل فرزند کمبوجیه است نام او را کوروش نهاد این مرد چوپان گر چه گاوچران بود اما با سواد و اندیشمند بود و وقتی که آن پسر قدری بزرگ شد او را به مکتب فرستاد و هنوز به سن هشت سالگی نرسیده بود که با الفبای بزرگ ایرانی که نزدیک چهارصد حرف داشت آشنا شد و می توانست بنویسد این در حالی بود که محصلین دیگر در سن چهارده سالگی این الفبا را فرا میگرفتند. بالاخره زمانی که میترادات دید که کوروش پشت لبش سبز شده فهمید که به سن پانزده سالگی رسیده است و تصمیم گرفت راز هویت واقعی کوروش را به به او بگوید سپس او را به آتشکده ای در طبس برد و راز
را به او گفت واین بود خلاصه ای از راز تولد کوروش
کبیر ...