برای تو خواهم گفت
خواهم گفت تا بدانی که من شکوه گر نیستم
ترانه سرای غم هم نیستم .
برای تو خواهم گفت
تا بدانی تو که شاید نا آشنا باشی با غم من .
تو می بینی اما نمی دانی که چرا آسمان من بارانیست !؟
توکه تنها می خوانی و نخواهی فهمید که چرا خاطراتم همه ابریست !؟
تو که تنها می بینی
تو که تنها خواهی خواند
تو می گویی بی خیال او و غم او !!
تو اما نمی دانی آسمان رویای من است
و نمی دانی که پرواز را می شناسم همچون مرغ مهاجر!!!
که سفر تنها قصه اوست !
و نمی دانی آسمان را دوست دارم که جای شکوه نیست !!
و به آن می اندیشم که شبی خواهم رفت
که بدانی آن وقت تمام قصه من غصه دلها نبود
که بدانی آن هنگام میراث من از این دنیا
تنها قصه پر غصه غمها نبود
که بدانی آسمان را دوست دارم
برای آسمان