دوستان سلام
فکر نمیکردم به این زودی لازم بشه این مطلب رو بذارم.
تو ای مطلب یه مروری دارم به گذشته ی وب صنایع
از اول تا حالا
پیشنهاد راه اندازی یه وب واسه کلاسمون از جانب آقای نقشه بردار مطرح شد
من هم این پیشنهاد رو قبول کردم و یه وب که اولش قرار بود شخصی باشه راه اندازی کردم
دقیقا ۱۵ مهر پارسال بود.
اولش که بجز خودم و اقای نقشه بردار کسی سر نمیزد.
اولین بار که وب رو به بچه های کلاس معرفی کردم سر کلاس ادبیات بود
که ادرس رو روی تخته نوشتم تا اسلاید های فیزیک پیش رو دانلود کنید.
از اونجا بود که کم کم وب صنایع رونق گرفت.
از اونجا سر و کله ی علیرضا گلستانپور و رامین و آقا افشن و گلی خانم پیدا شد (اولش هیچکدوم رو زیاد نمیشناختم)
اولین بار که تصمیم گرفتم وب رو گروهی کنم یه مطلب تحت عنوان درخواست همکاری گذاشتم
که آقا علیرضا (همون نقشه برداره) با نام مینا جعفری اولین کسی بود که خواست با من همکاری کنه.
بعدش هم اقا افشین اومد که بعد از یه مدت کوتاه تصمیم گرفت دیگه نویسنده نباشه.
اصل رونق این وب و رفت و آمد های بچه ها از وقتی شروع شد که گلی خانم با هویتی کاملا مجهول با علیرضا (همون نشقه بردار) به جون هم افتادن و با هم کل کل میکردن
خیلی ها فقط میومدن تا دعوای ایشونا رو ببنند
هیییییییی
یادش بخیر
کم کم بچه های دیگه یکی یکی اومدن و نویسنده شدن که آقا رامین گل هم یکی از اونا بود
مطلبای رامین خیلی قشنگ و دلنشین بود
کلی واسه خودش طرفدار داشت
البته اولش که هویتش کاملا مجهول بود!!!!(فکر کنم تنها کسی که نمیشناختش خودش بود)
بعد هم خانم علومی اومدن
یادش بخیر
عجب جو صمیمی بود
با این که حرف های زیادی پشت سرمون بود ولی همچکدوممون به حرف و حدیثا توجهی نداشتیم.
یعد آقا علیرضا گلستانپور هم اضافه شدن
اون قضایای شایعه ی کشته شدن من و مدیریت آقا رامین و پیام های تسلیت
واقعا یادش بخیر...
شادی خیلی ها این کارایی که اون موقع انجام میدادیم رو بچگانه بدونن ولی من صمیمیتی که اون موقع بود و الان کمرنگ شده رو خیلی دوست دارم.
عجب دورانی بود(درسته که فقط چند ماه از اون روزا گذشته اما اون صمیمیت انقدر کمرنگ شده که انگار چند سال از اون موقع میگذره )
یادش بخیر
شایعه ی ازدواج من و خانم جعفری که همه یجورایی باور کرده بودن(البته رامین از همه چیز خبر داشت و من هم خودم کامل نظاره گر نظرات و اتفاقات بودم ولی بخاطر این که میخواستم یه شوک غافلگیرانه ایجاد کنم سکوت کردم در ضمن همه ی حرف هایی که از جانب آقا رامین و علیرضا و خانم جعفری کذایی زده میشد با هماهنگی قبلی بود)
بعدش هم معرفی دامنه ی sanaye89.ir بعنوان ادرس جدید وبمون و ... .
اضافه شدن خانم یاوری (آغازگر فتنه در دوران مدیریتی من و رهبر جنبش ضد دیکتاتوری)و خانم صالح راد و آقای جلالیان (مدیریت محترم وب صنایع)
و همچنین آقای امیر بیکی (یاغیان عشق) هم ادامه ی جریانات این وب بود.
تو همه ی این مدت کلی اتفاقات افتاد
کلی حرف ها رد و بدل شد
خیلی ها با اسامی مستعار میومدن و نظر میدادن که بعضا هنوز هم ناشناخته هستن(مثل آقا/خانم...)
اغاز صندلی داغ و تعلیق چند ماهه و ماجرا هایی که تو صندلی های داغ اتفاق افتاد هم واسه خودش ماجراها داشت(صندلی داغ پیشنهاد خانم ها یاوری و زارع بود که خواستن اسمی ازشون برده نشه ولی گفتم حالا که من دارم همه چیز رو لو میدم این موضوع رو هم بگم)
بعد یه نویسنده ی مجهول با نام am اضافه شد(باعث و بانی فروپاشی حکومت دیکتاتوری !!)
اواخر سال گذشته بود که علیرضا(البته با هماهنگی قبلی با من) یه فتنه ی جدید راه اندازی کرد و به همراه رامین شروع کردن به مطلب گذاشتن و نظر دادن علیه من
خانم یاوری هم به این جریانات انحرافی دامن زدن و طی یک سری عملیات ناجوانمردانه منو از تخت حکومت به زیر کشیدن و با همکاری خائنینی همچون علیرضا و رامین بر کرسی حکومت تکیه زدن.
(من از نزدیک شاهد همه ی نظراتی که رد و بدل میشد و اتفاقاتی که میفتاد بودم)
داشت یادم میرفت am کسی نبود جز آقای علیرضا گلستانپور.
مدیریت خانم یاوری همانا و عوض شدن جو سایت همانا
ولی اون صمیمیت همچنان ادامه داشت
کم کم نویسنده های زیادی به وب اضافه شدن
آقا معین و خانم صادقیان و خانم صوغانی پور و آقای عبدالعظیمی و آقای میرزائی و خانم علایی و در اخر خانم جزایری.
دیگه مطلب داره طولانی میشه
بعدش هم که نوبت رسید به مدیریت آقای جلالیان و معرفی سرویس رز بلاگ بعنوان سرویس جدید وب صنایع
که همچنان پابرجاست ولی از اون صمیمیت قبلی خیلی فاصله گرفته.
یادش بخیر وقتی دیدم تو وب بچه های صنایع 88 یا 87 دانشگاه خودمون نوشته بود که صمیمیت رو از بچه های صنایع 89 (تحت عنوان ترم بوقی ها) یاد بگیرید کلی خوشحال شدم
به خودمون و وبمون افتخار میکردم.
اما حیف که اون صمیمیت خیلی دووم نداشت.
بعد از گروهی شدن وب خیلی حرف های نامربوط زده شد هیچکدوم از نویسنده ها از شر حرف های نامربوط و مزخرف در امان نبودن
بعضی ها تصمیم گرفتند برن ولی نرفتن چون حاضر نبودن بیخود و بی جهت میدونو خالی کنن
چون صمیمیتی که ایجاد شده بود به راحتی به دست نیومده بود که بخواد راحت از بین بره
چون تاوان اون ایجاد صمیمیت حرف های ناراحت کننده ای بود که شنیدنش خیلی سخت بود اما شنیدن و تحمل کردن.
بی رو دربایستی هم باید بگم که بعضیا چشمشون دنبال خراب کردن این صمیمیتا بود.
همونایی که نشستن تا واسه این و اون حرف در بیارن.
ببخشید که سرتون رو به درد آوردم.
نمیدونم چی شده
نمیدونم چرا بجای این که اون صمیمیت بیشتر بشه تا به حد مطلوبش برسه داره روز به روز کمتر میشه
چرا بجای این که اون صمیمیت از فضای مجازی فراتر بره و به محیط دانشگاه سرایت کنه داره برعکس میشه.
همه ی حرف من همینه که راضی نشید اون صمیمیتی که واسه ایجادش کلی حرف و حدیث شنیدیم به این راحتی نابود بشه.